مثنوی معنوی

تکاپوهای بک مثنوی‌خوان تازه‌کار!

مثنوی معنوی

تکاپوهای بک مثنوی‌خوان تازه‌کار!

سلام و پوزش بابت درنگ بی‌اندازه‌ای که در این صفحه رخ داد. گو آن‌که هنوز چندان این صفحه را معرفی نکرده‌ام اما برنامه‌هایی که داشتم بابت پاره‌ای مشکلات سخت‌افزاری و نرم‌افزاری دچار تعلیق شده. از دوستانی که احیانا این صفحه را مشرف می‌نمودند سپاس.

انشاالله در مجالس شادی جبران کنیم!!! و هرگاه شد به امید خدا در آینده‌ای نزدیک خبر به‌روز رسانی این صفحه را در رسانه‌ها منتشر کنیم. یا حق!


پی‌نوشت:

۱. احیانا اگر کسی در ضبط و ویرایش صدا در منزل استعدادی، تجربه‌ای، دوستی، آشنایی، چیزی دارد... در همین مکان اعلام نماید. با ذکر برقان‌نامه‌اش (ایمیلش).


  • زهیر قدسی
روح نو بین در تن حرف کهن!

به بهانه بزرگداشت روز مولانا و اُپرای عروسکی بهروز غریب‌پور

**وقتی نخستین‌بار اپرای عروسکی مولانا را، نه در سالن نمایش که در قاب نمایشگر، تماشا کردم به صورت غیر قابل توصیفی شگفت‌زده و متاثر شدم. اجرایی که از هر جهت کامل و قابل ستایش بود. هماهنگی شعر و موسیقی، حرکات ظریف و هماهنگ عروسک‌ها، انتخاب اشعار، همه و همه چنان بی‌عیب و نقص بود که باعث شد چندین و چندبار بی‌خستگی تماشا و هرباره ستایشش کنم. و بگذارید همین‌جا اعتراف کنم و بگویم من اگرچه با سروده‌های مولانا پیش‌تر آشنا بودم و چندی از آن‌ها را در حافظه‌ام داشتم اما انتخاب اشعار در این نمایش چنان بود که باعث شد مثنوی معنوی (این گنجینه بزرگ عرفانی، اخلاقی و ادبی) را -بدون از جا انداختن حتی یک بیت آن- به خوانش بنشینم.


نقالی


نویسنده پیکرتراش!

**در روایتی متواتر –به اشکال مختلف- آورده‌اند که از میکلانژ رمز هنرمندیش را در پیکرتراشی می‌پرسند و چنین پاسخی می‌شنوند که: وقتی من به قطعه سنگی نگاه می‌کنم، مجسمه‌ای درون آن می‌بینم و تنها کاری که باید بکنم این است که آن‌چه را که به مجسمه تعلق ندارد از آن دور کنم!
استاد بهروز غریب‌پور بی‌شک در پیکرتراشی نمایش‌نامه به استادی میکلانژ عمل کرده‌اند؛ چراکه باید در نظر داشت نمایش‌نامه این اجرای دوساعته عروسکی، تنها و تنها با به کارگیری ابیات و یا مصرع‌هایی از سروده‌های مولانا و البته در برخی موارد با بهره‌گیری از اشعار شاعران دیگری چون سعدی و سیف فرغانی و... نوشته شده است. و این شگفتی کار را صدچندان می‌کند! چراکه نوشتن یک متن آزاد، بسیار ساده‌تر از قالب‌زنی سروده‌هایی است که پیش‌تر شکل گرفته‌اند و در بسیاری موارد داستان‌شان هیچ ارتباطی با داستان پیش روی ما ندارد.
باید توجه داشت که نویسنده برای نوشتن این نمایشنامه تا چه اندازه مطالعه و پژوهش داشته و تا چه اندازه شجاعتی دلاورانه ورزیده؛ چراکه باید به حساسیت مردمی –به‌ویژه محققان- درباره نویسندگیِ یک اثر تصویری با موضوعی تاریخی-ادبی برای مولانا‌ جلال‌الدین توجه داشت. می‌توان ادعا کرد که هیچ شخصی جرات ورود به چنین موضوعی را نمی‌توانست به خود بدهد و اگر می‌داد حتما جمعی را خشمگین می‌ساخت!

شمس تبریزی


چرا عروسک؟!

توجه داشته باشید که بهروز غریب‌پور پیش‌تر نویسنده و کارگردان سنمایی بوده. شاید «دونده»اش را دیده باشید. اما او در سال‌های اخیر با ذکاوتی ستودنی به ظرفیت‌های منحصر به فرد نمایش عروسک نخی توجه کرده و این ظرفیت را به دیگران نمایانده!
شاید پیش از این وقتی صحبت از اجرای عروسک نخی می‌شد، ذهن‌مان می‌رفت سراغ برنامه تلویزیونی «هادی و هدی». البته این برنامه را هم دهه شصتی‌ها شاید به یاد داشته باشند و تجربه به یادماندنی دیگری احتمالا وجود نداشته باشد! یعنی یک هنر چنین بکر و مغفول مانده بود تا این‌که یک شخص آن را در هیبتی عظیم و سحر کننده در مقابل چشمان قرار داد.
پس از تماشای این اپرای عروسکی تازه به ذهن‌مان خطور می‌کند که: عجب! با عروسک چه کارها می‌توان کرد!
شما هر بازیگر پرتوانی را به بازی بگیرید و هر کارگردان مشهوری بر این کار بگمارید که زندگی مولانا یا حافظ را به تصویر بکشد؛ لاجرم قداست کار را مخدوش می‌کند. چون ما سال‌هاست که از این اشخاص جز تصویری خیالی که بر دیوان‌شان نقش بسته چیزی ندیده‌ایم. حالا اگر کسی را به همان شکل دربیاوریم شکلی کاریکاتوری از ایشان ساخته‌ایم و اگر شکلی دیگر را برایشان برگزینیم، عادت‌زدایی ناپسندی انجام داده‌ایم که هیچ‌گاه مقبول نخواهد افتاد!

شمس

موسیقی نمایش

چنان‌که از نام «اپرای عروسکی مولانا» پیداست، موسیقی و نمایش چنان در هم تنیده شده‌اند که قابل تفکیک نیستند و اگر بخواهیم داوری کنیم، از این بابت که جناب غریب‌پور کاملا پیداست که با ادبیات و شعر و موسیقی مانوسند و از سویی کارشان نمایش بوده، دستیار نانوشته آهنگسازند. صدالبته آهنگسازی ستایش‌برانگیز جناب «بهزاد عبدی» نمونه‌ای کم‌نظیر در هماهنگی شعر و موسیقی به حساب می‌آید. گزینش خوانندگان و جنس صدای ایشان برای ایفای نقش، و همچنین فراز و فرود آوازی ایشان، استفاده از مجموعه متنوعی از دستگاه‌های آوازی ایران مثل: نوا، همایون، ماهور، شور، چهارگاه و آوازهای بیات اصفهان، شوشتری و دشتی این اجرا را منحصر به فرد کرده است.


شمس در بند

چند نکته دیگر:
اگر کوتاه‌وار بخواهیم به دیگر برجستگی‌های این اثر توجه کنیم باید نورپردازی بسیار زیبا و توجه‌دهنده و همچنین طراحی صحنه و لباس این نمایش را ستایش کرد.
عروسک‌گردانان این نمایش -که هنرمندان نامرئی نمایش هستند و هیچ‌کس، هیچ‌گاه توی خیابان یا پارک جلوشان را نمی‌گیرد و از هنرمندی‌شان در عروسک‌گردانی تشکر نمی‌کند، در حالی که یک سیاهی‌لشکر در برنامه تلویزیونی را همه در خیابان با انگشت اشاره نشان می‌دهند- هنرمندانی هستند که به حق بیش از این‌ها در خور ستایشند، انگشتان‌شان از گزند دور باد!
بهروز غریب‌پور اُپراهای دیگری را هم روی صحنه برده است، عاشورا، رستم و سهراب، حافظ و این‌ روزها اُپرای عروسکی مکبث که در سالن رودکی در این ماه به روی صحنه خواهد رفت.
چرا در مشهد ما نباید از تماشای چنین آثاری بهره ببریم؟! سازمان‌های محترم فرهنگی شهر مشهد خواهشا برای چنین هنرمندانی بستری برای ارائه یک هنر پاک و بی‌حاشیه فراهم سازید.

پی‌نوشت:
۱- نیت کردم بخشی از این اپرا را به عنوان هدیه در این پست قرار دهم. انتخاب دشوار بود. در نهایت این بخش (گو این‌که واقعا نمی‌توان آن را بهترین بخش اپرا دانست) را برگزیدم. گفتگویی فرضی میان شمس تبریزی و عطار نیشابوری پس از جنگ مغول در کنار اجساد بی‌جان انسان‌ها.
۲- می‌پذریم که باید باانرژی‌تر این صفحه را به‌روز کرد اما چندان استقبالی نمی‌بینم تا غافل‌گیری‌هایم (سورپرایز‌هایم) را رو کنم. کاستی‌ها را ببخشید حضورتان را مرئی‌تر کنید تا وارد مرحله‌ی اصلی ماجرا بشویم اگر خدا بخواهد...
  • زهیر قدسی

خوب یادم است که پیش‌ترها بیش‌تر در فراغت‌هامان سر در شعر داشتیم. گو این‌که آن زمان -و حتی کنون- شاگرد تازه‌راه بودم و عقل خُردم به قدر زنبیل خود از اشعاری که پدر و برادرم می‌خواندند توشه برمی‌داشت.

خوب به خاطر دارم نخستین اشعاری که پدر در دفتر شعری ساده با کاغذکادویی کهنه و با گل‌های قرمز جلد شده بود... یا شاید پیش‌تر از آن، در کاغذباطله‌ای زردرنگ و کاهی، برایم بهاریه‌ای -به صورت مخمس، از مرحوم محمدحسین بهجتی (شفق) که در مدح و شادباشی ولادت حضرت مهدی(عج) سروده بود- نوشتند؛ با این مطلع:

باز طبیعت کشید به روی گلشن پرند

به چهره روزگار دوباره زد نوش‌خند

گیتی فرسوده باز جوان شد و دل‌پسند

به دامن دشت باز، بهار دیبا فکند

باز به آهستگی باد بهاری وزید...

شعری آهنگین و ضربی، که برای کودکی‌ام و حتی کنونم، خوش‌طنین و دل‌پسند بود. حفظ کردن این شعر ۷۵بیتی شاید در سنین ۱۳سالگی‌ام بود. بعد از آن چند شعر از حافظ که مورد تشویق و هدایت برادرم عابس قرار گرفتم. شعر «در سایه‌سار نخل ولایت» و «خط خون» موسوی گرمارودی نیز در همان سال‌ها مورد توجهم قرار گرفت. و ترجیع‌بندی از سعدی، با این مطلع:

ای سرو بلندقامت دوست

وه وه! که شمایلت چه نیکوست

در پای لطافت تو میراد

هر سرو سهی که بر لب جوست

که تا حدود زیادی از آن را حفظ شدم، حتی ابیات عربی‌اش را با غرور و لذت می‌خواندم! شاید در مقابل نسلی که بالکل از ادبیات دور افتاده این سرگذشت مایه‌ی مباهات باشد اما به‌راستی در میان خانواده‌ی اهل شعر و ادبم، چیزی برای طرح کردن نداشته و ندارم.

***

آن زمان کمتر پیش می‌آمد که بخواهم سراغ مثنوی معنوی را بگیرم؛ اما گاه به گاه اگر چنین می‌شد نسخه‌ای قدیمی و با خطی در هم فرو رفته و تو در تو از استاد سید حسن میرخانی و تحریر شده به سال ۱۳۷۴قمری یا به عبارتی ۱۳۳۴شمسی، که قدمت آن تقریبا به سن و سال پدرم بود، در منزل‌مان وجود داشت.

مثنوی معنوی قدیمی

انصافا تحریر کردن ۲۶۰۰۰هزار بیت تلاشی عاشقانه می‌طلبیده و با در نظر گرفتن این موضوع خط این کتاب واقعا خیلی خوب است. الان اگر با در نظر گرفتن اجرت از ما بخواهند که یک بار تمام مثنوی را تایپ کنیم در ازای چه اجری حاضر به چنین کاری هستیم؟! حالا بماند که نوشتار اشتباه تایپ شده را به راحتی می‌توان تصحیح کرد اما اگر قلم بر کاغذ بلغزد زحمت یک صفحه نوشتن تباه می‌شود... آن هم مثنوی معنوی که کلمه به کلمه‌اش قیمتی است. حالا راحت می‌توان تمامی اختلاف نسخه‌هایی که -در طول قرن‌ها- در متون ادبی‌مان رخ داده را، نه تنها بر کاتبانشان بخشید که سپاس‌گو شد!

خوب انصاف کنید که این نسخه، نسخه‌ای نبوده که یک نوجوان را -در زمانی که مثنوی او را به خود می‌خوانده- یاری‌گر خوبی باشد!

پس مدتی این مثنوی در این سال‌ها تاخیر شد. گاهی میزبان ابیاتی از مثنوی به صدا و لحن دلنشین برادرم عابس می‌شدم. این هم تصویری از خط و یادگاری ایشان در نخستین صفحه دومین دفتر شعرم که در سال ۱۳۸۰ به دست برادرم مرقوم شد و از ابیات طلایی دفتر اول مثنوی معنوی است.۱

Abes Khat

انصافا قدر روزهایی که می‌توانستم در محضر برادرم از مثنوی بهره ببرم را کمتر دانستم.


انشاالله ادامه دارد...


۱. در نظر داشته باشید که این شعر را برادرم با تکیه بر حافظه نوشته بودند و اگر قدری جابه‌جایی در واژگان دیده می‌شود، احتمالا ناشی از این موضوع است.

۲. امروز یعنی هشتم مهرماه ۱۳۹۲ روز بزرگداشت مولانا جلال‌الدین محمد بلخی است، از این رو سعی بر این داشتم تا اولین پست این وبلاگ را در این روز قرار دهم، پس حتما به لطف خودتان این وبلاگ را پیگیری کنید تا نامنتظره‌هایی در این‌جا ببینید.

۳. قالب و همه چیز وبلاگ -اگر خدا بخواهد تغییر خواهد نمود.

  • زهیر قدسی