خوب
یادم است که پیشترها بیشتر در فراغتهامان سر در شعر داشتیم. گو اینکه آن زمان -و
حتی کنون- شاگرد تازهراه بودم و عقل خُردم به قدر زنبیل خود از اشعاری که پدر و
برادرم میخواندند توشه برمیداشت.
خوب به خاطر دارم نخستین اشعاری که پدر در دفتر شعری
ساده با کاغذکادویی کهنه و با گلهای قرمز جلد شده بود... یا شاید پیشتر از آن،
در کاغذباطلهای زردرنگ و کاهی، برایم بهاریهای -به صورت مخمس، از مرحوم محمدحسین
بهجتی (شفق) که در مدح و شادباشی ولادت حضرت مهدی(عج) سروده بود- نوشتند؛ با این
مطلع:
باز طبیعت کشید به روی گلشن پرند
به چهره روزگار دوباره زد نوشخند
گیتی فرسوده باز جوان شد و دلپسند
به دامن دشت باز، بهار دیبا فکند
باز به آهستگی باد بهاری وزید...
شعری آهنگین و ضربی، که برای کودکیام و حتی کنونم، خوشطنین
و دلپسند بود. حفظ کردن این شعر ۷۵بیتی شاید در سنین ۱۳سالگیام بود. بعد از آن
چند شعر از حافظ که مورد تشویق و هدایت برادرم عابس قرار گرفتم. شعر «در سایهسار
نخل ولایت» و «خط خون» موسوی گرمارودی نیز در همان سالها مورد توجهم قرار گرفت. و
ترجیعبندی از سعدی، با این مطلع:
ای سرو بلندقامت دوست
وه وه! که شمایلت چه نیکوست
در پای لطافت تو میراد
هر سرو سهی که بر لب جوست
که تا حدود زیادی از آن را حفظ شدم،
حتی
ابیات عربیاش را با غرور و لذت میخواندم! شاید در مقابل نسلی که بالکل از ادبیات
دور افتاده این سرگذشت مایهی مباهات باشد اما بهراستی در میان خانوادهی اهل شعر
و ادبم، چیزی برای طرح کردن نداشته و ندارم.
***
آن زمان کمتر پیش میآمد که بخواهم سراغ مثنوی معنوی
را بگیرم؛ اما گاه به گاه اگر چنین میشد نسخهای قدیمی و با خطی در هم فرو رفته و
تو در تو از استاد سید حسن میرخانی و تحریر شده به سال ۱۳۷۴قمری یا به عبارتی
۱۳۳۴شمسی، که قدمت آن تقریبا به سن و سال پدرم بود، در منزلمان وجود داشت.
انصافا تحریر کردن ۲۶۰۰۰هزار بیت تلاشی عاشقانه میطلبیده
و با در نظر گرفتن این موضوع خط این کتاب واقعا خیلی خوب است. الان اگر با در نظر
گرفتن اجرت از ما بخواهند که یک بار تمام مثنوی را تایپ کنیم در ازای چه اجری حاضر
به چنین کاری هستیم؟! حالا بماند که نوشتار اشتباه تایپ شده را به راحتی میتوان
تصحیح کرد اما اگر قلم بر کاغذ بلغزد زحمت یک صفحه نوشتن تباه میشود... آن هم
مثنوی معنوی که کلمه به کلمهاش قیمتی است. حالا راحت میتوان تمامی اختلاف نسخههایی
که -در طول قرنها- در متون ادبیمان رخ داده را، نه تنها بر کاتبانشان بخشید که
سپاسگو شد!
خوب انصاف کنید که این نسخه، نسخهای نبوده که یک
نوجوان را -در زمانی که مثنوی او را به خود میخوانده- یاریگر خوبی باشد!
پس مدتی این مثنوی در این سالها تاخیر شد. گاهی
میزبان ابیاتی از مثنوی به صدا و لحن دلنشین برادرم عابس میشدم. این هم تصویری از
خط و یادگاری ایشان در نخستین صفحه دومین دفتر شعرم که در سال ۱۳۸۰ به دست برادرم
مرقوم شد و از ابیات طلایی دفتر اول مثنوی معنوی است.۱
انصافا قدر روزهایی که میتوانستم در محضر برادرم از
مثنوی بهره ببرم را کمتر دانستم.
انشاالله ادامه دارد...
۱. در نظر داشته باشید که این شعر را برادرم با تکیه بر حافظه نوشته بودند و اگر قدری جابهجایی در واژگان دیده میشود، احتمالا ناشی از این موضوع است.
۲. امروز یعنی هشتم مهرماه ۱۳۹۲ روز بزرگداشت مولانا جلالالدین محمد بلخی است، از این رو سعی بر این داشتم تا اولین پست این وبلاگ را در این روز قرار دهم، پس حتما به لطف خودتان این وبلاگ را پیگیری کنید تا نامنتظرههایی در اینجا ببینید.
۳. قالب و همه چیز وبلاگ -اگر خدا بخواهد تغییر خواهد نمود.